خانواده
گاهی واقعا به این فکر میکنم که چرا باید تو خانواده ای باشیم کهیچ حق انتخابی در مورد انها نداشتیم، چرا باید حالا ک اینجوری شده دنیاهامون با دنیای اونا متفاوته باشه ک نتونیم همو درک کنیم.
گاهی به این نتیجه میرسم ک ب این فک کنم واقعا جدا بشم و دنیای خودمو بسازم ، احترام قائل باشم براشون ولی زندگیمو جدا کنم ، اونا روح منو فرسوده تر میکنن نمیتونن بال پروازم بشم.
ته ته تهش بازم اگه جدا شدی میبینی اینقد اثر گذاشتن روی خودتو و روانت ک چیزی ازت نمونده حالا نمیدونی اول بری دنیاتو بسازی بری پی آرزوهات یا تروماهای بچگیتیو باهاشون دست و پنجه نرم کنی .
اونم تو این دنیایی ک هر لحظش باید با عالم و ادم بجنگی و سر و کله بزنی ، گاهی واقعا از بشریت خسته میشم ، تو سکوت زل میزنم بهشون و واقعا مغزم خاموش میشه چون دیگه توان درک رفتار و کاراشون رو ندارم....